جدول جو
جدول جو

معنی مسخ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مسخ شدن
زشت گشتن بدریخت شدن بصورت زشتی در آمدن، روح انسان پس از جدایی از بدن ببدن حیوانی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسخر شدن
تصویر مسخر شدن
فرو گرفته شدن بتصرف در آمدن تسخیر شدن، مغلوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
برافتادن در افتادن، دگر تنیدن باطل شدن زایل شدن، انتقال یافتن وروح انسانی پس ازمرگ جسم خود بجسمی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخر شدن
تصویر مسخر شدن
((~. شُ دَ))
مغلوب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسر شدن
تصویر بسر شدن
بسر رسیدن بپایان رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسر شدن
تصویر میسر شدن
فراهم شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پست شدن
تصویر پست شدن
ویران شدن، منهدم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
قرمز شدن چهره شخصی، غضبناک گردیدن، خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سست شدن
تصویر سست شدن
از کار افتادن، ضعیف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هست شدن
تصویر هست شدن
به وجود آمدن، موجود شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمس شدن
تصویر لمس شدن
بی حس شدن، سست و بی حال شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پست شدن
تصویر پست شدن
خوار و ذلیل شدن
با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرخ شدن
تصویر کرخ شدن
بیحس شدن بی ادراک گردیدن، خواب رفتن (عضو بدن و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمس شدن
تصویر لمس شدن
بی حس و حرکت شدن فالج گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مات شدن
تصویر مات شدن
حیران و سرگردان شدن، مشوش و مضطرب شدن، مبهوت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
داستانی شدن نمونه شدن مورد مثل واقع شدن حکایت و داستانی، در صفتی مشهور شدن: شد مثل در خام طبعی آن گدا او ازین خواهش نمی آمد جدا. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تن یافتن، نگاشته شدن، آشکار شدن بصورت جسم در آمدن، مصور شدن، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محو شدن
تصویر محو شدن
پاک شدن، سترده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پروانه یافتن، آزاد گشتن، رها شدن رخصت داده شدن، یا مرخص شدن از خدمت کسی. از حضور او بیرون آمدن با اجازه، آزاد شدن، رهاشدن (پس از خاتمه کار)
فرهنگ لغت هوشیار
اندوخته شدن اندوخته شدن ذخیره شدن: ... و ثواب بزرگ در دیوان او مدخر میشود
فرهنگ لغت هوشیار
زشت گرداندن بدریخت کردن، دست بردن در نوشته دیگری بصورت زشتی درآوردن، روح انسان راپس از مفارقت از بدن ببدن حیوانی در آوردن، شخصی را تبدیل بشیئی کردن: چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زهره کرد. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تاشت گشتن تاشتیدن سپرده شدن قطعی شدن ثابت شدن، مقرر شدن مختص گشتن: الب ارسلان. . به ری بر تخت مملکت بنشست وسلیمان برادر را بر کنار گرفته و پادشاهی عراق و خراسان برو مسلم شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلط شدن
تصویر مسلط شدن
چیره شدن دست یافتن غالب شدن تسلط یافتن دست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معد شدن
تصویر معد شدن
آماده شدن آماده شدن مهیا گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملی شدن
تصویر ملی شدن
پا ترمش پا ترمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملخص شدن
تصویر ملخص شدن
شرح و بیان شدن (باختصار)، خلاصه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوخ شدن
تصویر منسوخ شدن
بر افتادن نیست شدن، باطل گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسر شدن
تصویر میسر شدن
دست دادن، فراهم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موم شدن
تصویر موم شدن
نرم و ملایم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسق شدن
تصویر نسق شدن
مقرر شدن، برقرار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هست شدن
تصویر هست شدن
بوجودآمدن: (وهستی دیگر بودو هست شدن دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمر شدن
تصویر سمر شدن
((سَ مَ. شُ دَ))
مشهور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
((سُ شُ دَ))
کنایه از خشمگین شدن، شرمسار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لمس شدن
تصویر لمس شدن
((~. شُ دَ))
بی حس و حرکت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلم شدن
تصویر مسلم شدن
((مُ سَ لَّ شُ دَ))
قطعی شدن، ثابت شدن، مقرر شدن، مختص
فرهنگ فارسی معین